یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

من و عروسکم یسنا

سفر یسنا به مشهد برای بار دوم

یسنا عزیز دل مامان این دومین باریه که میره مشهد. تصمیم دارم اگه خدا خواست هر سال یسنا گلی را ببرم مشهد اون سری با مامان جون و بابا جون رفتیم وقتی یسنا 11 ماهه بود .این سری تصمیم گرفتیم خودمون 3 تایی بریم که تاریخ 26/5/92 رفتیم مثله دفعه قبل یک هفته اونجا بودیم که حسابی خوش گذشت یسنا اسال و 8 ماهه  بود مامان جون انشاء لله زیارتت هر ساله باشه به قول خودت امام رضایی  اینم یک سری از عکس های یسنا  یسنا جون تو صف نماز گزاران       یسنا جون زمانی که از آماده شده بود که بریم حرم زمانی که روبروی صحن انقلاب نشسته بودم و یسنا تو بغلم خواب بود دختر...
28 آبان 1392

عکس های یسنا عروسک اردیبهشت وخرداد 92 در خانه

یسنا جونم چجوری لم دادم رو صندلی قربون اون خنده هات عروسک مامان نگاه دندونام کنین چه نازن نگاه کنین چقدر شبیه عروسکمم قربون گیس خوشگلت مامان جون خندیدنمو  قربون ژست های خوشکلت مامانی چه با ادب نشستم  مامان جون صورتی چه بهت میاد مامان چه سر به زیرم بازم ژست گرفتم چه آروم نشستم یسنا و میکی وموس  فدات بشم مامان جون  قربون حالتات   فدای اون دستات یسنا  بغل بابا مسعود قربون وایسادنت فدات شم عروسک ...
18 آبان 1392

مسافرت های یسنا عروسک

یسنا خانوم اولین مسافرتشو تو 8 ماهگی (تیر91)به شمال وتهران رفت , تهران خانه خاله نعیمه که حسابی بهش خوش گذشت و 2,3 روز شمال رفتیم ویلای دایی حسابی هم اونجا بهش خوش گذشت ساعت 11 صبح پرواز داشتیم  به تهران که من همون جا می گفتم خدایا یسنا اذیت نشه ,همش دلشوره داشتم اما نه حسابی جا باز کرده بود تو دل همه و همه از بودن باهاش لذت می بردند .خاله نعیمه که عاششه و بهش می گه نفس خاله    یسنا 8 ماهگی تهران یسنا 8 ماهگی شمال بغل بابا مسعود یسنا 8 ماهگی شمال یسنا 8 ماهگی شمال ویلای دایی یسنا 8 ماهگی تهران یسنا تو 11 ماهگی با مامان جون و باباجون و مامان و بابا مسعود5 تایی با هم رفتیم ...
17 آبان 1392

سفر نامه محمود آباد یسنا(مجتمع فرهنگی و ورزشی نفت محمود آباد)

وقتی اسم بابا از طرف شرکت واسه محمود آباد در اومد حسابی خوشحال شدم چون هم تو اردیبهشت بود که هوا حسابی شمال خوب بود و هم یه سری می رفتیم تهران پیش خاله نعیمه که تو عشقشی    اینم عکسای یسنا خانومی ما اردیبهشت 92 (مجتمع نفت محمو د آباد) که اینجا خداییش دست کمی از بهشت نداشت  اینم عکس یک هفتگی مسافرت یسنا به محمود آباد که حسابی شیطونی کرد و برگشتنه هم 5 روزی رفتیم تهران پیش خاله و دایی اینا ودیگه ب...
17 آبان 1392

یسنا نوروز 91 و نوروز 92

یسنا خانومی لحظه تحویل سال 91 سه ماه و 21 روزش بود و من و مسعود و عروسکم هممون خونه مامانی بودیم منتظر تحویل سال نو وخاله نعیمه هم اومده بود اینم 2 تا عکس یسنا خانومی موقع تحویل سال 91     یسنا جون بغل مامانی وبابایی   نوروز 92 یسنا خانوم یسنا خانوم سال تحویل 92 , 1 سال و 4 ماهه بود و دقیقا موقع تحویل سال کلی مهمون واسه یسنا خانوم اومد و دختر دایی مامان و مامان جون و خاله نعیمه ومیلاو ومهشاد وهستی , همه عید مهمونمون بودند وهمه جا با هم رفتیم . کلی خوش گذشت   اینم عکس های یسنا خانومی موقع تحویل سال و عکس های دیگه سال 92 دومین عید یسنا ...
17 آبان 1392

تولد یک سالگی یسنا خانومی

یسنا خانوم چون توی ماه محرم دنیا اومده بود مامان مجبور شد تولد دخترمو یک ماه زودتر یعنی عید غدیر تولدشو برگزار کنم.که اینم از یک ماه جلوتر در حال تدارکات واسه تولد یسنا خانومی بودم که می خواستم همه چیزای تولدشو خودم آماده کنم تم تولد کفشدوزکی , از کارت تولد .ریسه ها و تزیینات خوش امد گویی و.............. را خودم درست کردم امیدوارم مامان جون خوشت بیاد عزیزم من خیلی دوست داشتم تولد 1 سالگیتو بگیرم آخه وقتی بزرگ شدی به نظرم خیلی واست مهم باشه واسه منم همینطور دخترگلم   تم تولد یک سالگی یسنا   یسنا خانوم تولد یک سالگی البته کیکش کفشدوزکی بوده این عکس فتو شاپ شده    ...
17 آبان 1392

یسنا دخملی ندا ( ۲ ماهگی تا ۵ ماهگی)

عزیز دلم دخترم این روزا که بزرگ شدن تو می بینیم پی به وجود خا لقی بزرگ می برم که چقدر منو دوست داشته که چنین فرزند دوست داشتنی را به من داده تا بتونم بواسطه تو،عروسکم ازش تشکر کنم خدایا شکرت   اولین باری که یسنا خانوم تونست سینه خیز بره   یسنا خانوم خوابیده  در 3 ماهگی    یسنا 5 ماهگی یسنا 5 ماهگی با عروسکاش یسنا 4 ماهگی عسلویه -خلیج فارس(نگاه کنید چه ناز خوابیدم) یسنا 4 ماهگی -سواحل خلیج فارس            فرشته مامان چقدر ناز خوابیده فدات شم  فرشته مامان در حال بیدار شدن از خواب    ...
16 آبان 1392

یسنا خانومی در روزای بارونی (آبان 92)

شعر باران   وای ؛ باران باران شیشه ی پنجره را بَاران شست. از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور وای باران باران پرمرغان نگاهم را شست. دخترکم بعد از یه هفته مسافرت حسابی خسته شده و همش تو خواب ناز به سر می بره و مامان از فرصت استفاده میکنه واسه دخترم از شیرین زبونی هاش مینویسه دیروز بابا بهت اسم و فامیلتو یاد داد تو هم سریع گفتی حالا تا میگیم اسم میگی یسنا با تشدید وفامییلتم سریع میگی خیلی بامزه ای دخترم ،اون هفته که مامان اصلا نتونست با بچم چیزی کار کنه چون خاله مامان از مکه اومده بود و همه دور اون بودیم اما...
15 آبان 1392