یک شب افطار مهمان پالایشگاه
یه شب از طرف پالایشگاه بابا دعوت شدیم واسه افطار که بابا همون موقع خودش سرکار بود. و واسه ما اتوبوس گذاشته بودن و سوارشدیم و رفتیم تا رسیدیم ساعت 8:15دقیقه شد وشما هم هی میگفتی مامان مگه نیومدیم اینجا بریم پیش بابا ,آخه قبل از مراسم افطار یه دور ما رو با اتوبوس تو پالایشگاه چرخوندن تا خانواده ها هم ببینند و شما بچه ها خسته شده بودید . و بعدش رفتین واسه افطار و بابا هم اومد که هر کس سر میز خودش نشست . خیلی شب خوبی بود به شما که خیلی خوش گذشت افطاری خوب و پذیرایی و در اخر عکس بخانوادگی . به عنوان قدردانی ازما یه پتو و یه اسباب بازی هم به شما دادن . خلاصه ساعت 10:30 شب بود که از پالایشگاه حرکت کردیم و اومدیم سمت خونه . تو راه شما یه دفعه گفتی مامان پالایشگاه بابا خیلی خوب بودد.
یسنا من اماده شده
اینم کادویی که بهشما دادن وحسابی دوسش داری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی