روزهایی که گذشت .........
دختر خشگلم سلام .
ببخشید مامان که نتونستم یه سر به وبلاگت بزنم تو این روزا اخه همه کارا ریخته سرم و وقتم کم می یارم روزهای پایانی سال 93 هست و منم مثله هرسال درگیر خونه تکونی و امسالم که دیگه خودمو درگیر دوخت کارای چرم و نقاشی و سیاه قلمو و این جور کارا کردم و شما هم با بازیگوشی هات یه طرف دیگه قضیه و خلاصه این روزا حسابی جفتمون سرگرمیم و شما می ری مهدو اونروز جشن داشتی و شب که اومدی دلت هوای بابا جون و مامان جون کرده بود و یه نقاشی خوشگل از جفتشون کشیدی که من خودم باور نمی کردم کار خودته و فرستادم با وایبر براشون که کلی ذوقت کردن و می گفتی مامان من باباجونو با سبیلش کشیدم............. یه نقاشیدیگه کشیدی که عکس خودت و من وبابا که خیلی اونم خوشگل شده . که با ابرنگ رنگ زدی . عاشق نقاشی هستی با ابرنگ و مداد رنک و پاستل و همه چی نقاشی میکشی . قربونت برم که این همه استعداد داری . خوب دیگه برم سراغ عکسا که اگه بخوام همه خاطراتتو و شیرین زبونیاتو بگم این صفحه جا کم می یاره دختر شیرینم .
خود فندق ما
نقاشی فندق ما (بابا جون)
مامان جون
مامان وبابا و یسنا
هنر های مامان (کیف چرم های دست دوز مامان )
کیف مردانه کتی
کیف دستی
کیف لوازم ارایش
کیف پول زنانه
کیف پول زنانه
جا کارتی و جاسویچی
جا تبلت فندقم یسنا
جا مدادی فندقم