یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

من و عروسکم یسنا

شیرین زبو نی های دخترم

دخترم این روزا حسابی شیرین زبون شده و همه کلماتی رو که من و بابا میگیم را تقریبا میگی و کارت های با ما را که با دخترم تمرین میکنم همه حیوانات و اشیائ را بلد هستی و خودت به درستی میگی فقط رنگارو زیاد نمیتونی اینم به خاطر اینه که همه رنگاره فکر میکنی آبیه یا می گی سیاه هستن , عروسکم این روزا بابایی داره باهات زبان تمرین میکنه چون بابا خودش به راحتی میتونه زبان حرف بزنه می گه باید به یسنا هم یاد بدم که بتونه باهام انگلیسی صحبت کنه , اوایل به مامانم یاد می داد اما مامان تنبلی کرد و زیاد جلو نرفتم امیدوارم دخترم تو بتونی سریع یاد بگیری کلمه های انگلیسی که این روزا دخملی می گه عروسک( دال) دوست دارم(ای لاپ یو) توپ(بال) کت...
15 آبان 1392

عکس های گرفته شده از یسنا در 7 ماهگی توسط بابا مسعود

عزیزم ,دخترم بابا مسعود همیشه خیلی واسه تو وقت میذاره و ایندفعه هم کلی مثله همیشه برات وقت گذاشت و کلی عکس ازت گرفت که من چند تا از عکساتو واست می ذارم که وقتی بزرگ شدی ببینی و بگی من چقدر کوچولو بودم و البته خیلی با مزه                                                                                                                           ...
2 آبان 1392

عزیزم عیدت (غدیر) مبارک

\ غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت ندا آمد ز محراب  سماوات به گوش گوشه گیران خرابات رسولی کز غدیر خم  ننوشد ردای  سبز  بعثت  را   نپوشد تمام  انبیا    ساغر    گرفتند شراب از ساقی  کوثر  گرفتن دخترم عیدت مبارک دخترکم چقدر دوست دارم برایت بنویسم اما فرصت کم دارم حالا دیگه به خودم گفتم بشینم و برای گل دخترم بنویسم مخصوصا امروز که روز عیده ودوست دارم بهت تبریک بگم دخترم . دیشب  بابا شب کار بود و من وعزیز دل با هم رفتیم غذا رو که رزو کرده بودیم بگیریم,  نمایشگاه کتابی را که یه مدت زدند دیدی ب...
2 آبان 1392

سیسمونی یسنا گلی

دخترکم از وقتی فهمیدم که من یه عروسک ناز و دوست داشتنی می خواد گیر م بیاد حسابی ذوق زده شدم و دل تو دلم نبود که بریم واست سیسمونی بگیریک البته از همون اولش قبل از اینکه بفهمم یه پرنسس کوچولو دارم کلی خرید کردم ولی خوب, باید می رفتیم خرید کامل واسه دخترم می کردیم . تا اینکه تو 5 ماهگی با بابا مسعود و مامانی رفتیم واست خریدیم البته این عکسارو که گذاشتم مال همون 5 ماهگیه که واست خریدیم و تا موقعی که میخواستی دنیا بیای کلی لباس و چیزای دیگه برا عروسک گرفتم امیدوارم که دوست داشته باشی                    ...
29 مهر 1392

عاشقانه های مامان برای یسنا

  دخترم ،عشقم،هستی ام ،امیدم تو را یک دختر خانم می نامند مضمونی که جذابیتش نفس گیر است....... دنیای دخترانه تو نه با شما و عروسک معنا پیدا میکنند ونه با اشک وافسون اما تمام اینها را در بر می گیرد  تو نه ضعیفی ونه ناتو آن چرا که خداوند تو را بدون خشونت وزور بازو می پسندد  اشک ریختن قدرت تو نیست ،قدرت روح توست اکنون که دارم این جملات را برایت مینویسم تو در خواب نازی و من با نگاه به صورت معصومت برایت می نویسم از تو 'از تو که با آمدنت شیر ینی را به ما هدیه دادی. من و بابا با هم خوشبختی را در کنار تو حس کردیم. عزیزم تو برای من یه دونه ای وصبرم نیست تا بزرگ شوی و بت...
29 مهر 1392

یسنا خانوم در دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا

عزیزم دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا تو عید بود یعنی اولین عید تو مصادف بود با دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا .عزیزم  ما اونروزو کیک خریدیم و جشن گرفتیم . اون موقع تو رفته بودی تو چهار ماهگی دخترم اولین عیدت مبارک         اولین عید یسنا      کیک دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا با حضور یسنا خانمی                           ...
28 مهر 1392

عروسکم ( 6 تا 7 ماهگی )

هر لحظه ای که صرف عشق ورزیدن به تو دلبندم  نشود ، به هدر می رود .   دختر گلم نمی توانم به تو نشان بدهم که دوستت دارم . زمان این را نشان خواهد داد .  واین عکس های یسنا گلی است که خودم ازش گرفتم تو 6 ماهگی      یسنا ی مامان داره بازی می کنه تازه بلد شدم سینه خیز برم یسنا خانمی تو روروک در حال بازی کردن ...
27 مهر 1392

یسنا زندگی مامان

دخترکم روزها پشت سر هم میگذرند و تو بزرگ میشوی و من از شوق با توبودن لذت میبرم چون تو هستی در کنارم و امیدوارم بزرگ شوی و خودت مادر شوی تا بتوانی مادر بودن را تجربه کنی عزیز دلم اگر لحظه لحظه از بزرگ شدن و کارهای بامزه ای که انجام می دهی عکس بگیرم باز نمی توانم  آنطوری که تو هستی را برایت بر روی تصویر یا قلم بیاورم            یسنا خانمی این روزا قشنگ میتونه سینه خیز بره (6 ماهگی) و کمی هم تو نشستن مهارت پیدا کرده اما درست و حسابی نمی تونه بدون کمک بشینه          عش مامان بعد از آخون آخون کردن داره می خنده         ...
27 مهر 1392

فرشته کوچولوی من یسنا خانمی

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی...صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم....و یا هنگامیکه نمیتوانم لباسهایم را بپوشم... صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم. اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری است و کلماتی را چندین بار تکرار میکنم... صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده.... وقتی نمی خواهم حمام کنم ....نه مرا سرزنش کن و نه شرمنده زمانی را بیاد آور که تو را با هزار و یک بهانه وادار میکردم که حمام کنی. وقتی بی خبری ام   را از پیشرفتها و دنیای امروز میبینی...با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر. وقتی حافظه ام ...
27 مهر 1392