برگشتن از عروسی خاله نعیمه و سرما خوردگی یسنا
سلام عزیز دلم نفسم خوشگلم
عزیز دلم یه چند روزی میشه که از تهران اومدیم اما چون شما مریض شده بودی نتونستم بیام واست بنویسم . عزیز دلم روز یک شنبه ساعت 6:30 عصر پرواز داشتیم و شما از شوق رفتن واسه عروسی خاله نعیمه سر از پا نمیشناختی و خیلی دختر خوبی شده بودی و اصلا اذیتم نکردی و وقتی هم رسیدیم عروس و داماد اومدن دنبالمون فرودگاه . شما هم همش می گفتی خاله نعیمه عروس شده . منم می گفتم مامام عروس می شه.خلاصه این چند روزه یک ساعت هم زمین نشستم همش شما پیش مامان جون می گذاشتم و خودم و بابا می رفتیم واسه خرید عروسی . خلاصه کلی خوش گذشت . مخصوصا روز عروسی که حسابی بهمون خوش گذشت. اما شما آخر شب نق می زدی من گفتم شاید خسته ای اما داشتی مریض می شدی و شب بعدش تب کردی . خلاصه همه چی خوب بود جز مریضی عزیز دلم . به همین خاطر نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم.همش نگران برگشت بودم چون ساعت 6 صبح بلیط داشتیم واسه عسلویه و من نگران بودم که شکر خدا تو این 1/5 راحت خوابیدین .
اینم عکسای یسنا جونم بعد از برگشتن و مریضی
اینم یسنای من با لباس شب عروسی خاله نعیمه
دوستت دارم نفسم مثله همیشه ..............................................................................................