یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

من و عروسکم یسنا

برگشتن از عروسی خاله نعیمه و سرما خوردگی یسنا

سلام عزیز دلم  نفسم خوشگلم  عزیز دلم یه چند روزی میشه که از تهران اومدیم اما چون شما مریض شده بودی نتونستم بیام واست بنویسم . عزیز دلم روز یک شنبه ساعت 6:30 عصر پرواز داشتیم  و شما از شوق رفتن واسه عروسی خاله نعیمه سر از پا نمیشناختی و خیلی دختر خوبی شده بودی و اصلا اذیتم نکردی   و وقتی هم رسیدیم عروس و داماد اومدن دنبالمون فرودگاه . شما هم همش می گفتی خاله نعیمه عروس شده . منم می گفتم مامام عروس می شه. خلاصه این چند روزه یک ساعت هم زمین نشستم همش شما پیش مامان جون می گذاشتم و خودم و بابا می رفتیم واسه خرید عروسی . خلاصه کلی خوش گذشت . مخصوصا روز عروسی که حسابی بهمون خوش گذشت. اما شما آخر شب نق می زدی من گفت...
1 خرداد 1393

این روزای عروسکم (فروردین و اردیبشهت 93)

دختر گلم ,نفسم سلام  ببخشید مامان جون خیلی دیر به دیر می یام و واست از کارات و حرف های قشنگی که می زنی بنویسم آخه این روزا حسابی سرم شلوغه و عروسی خاله نعیمه و عمو مجید  هست و دارم خودمو آماده میکنم  آخه یکشنبه آینده بلیط داریم و می خوایم بریم تهران .  امروز داشتم ازت می پرسیدم عروسی کیه ؟ قاطی کرده بودی .مبگفتی خاله مجید  خیلی با حال یود.  دیگه بگم که چند روزی رفتی مهد ولی گفتم از اول مهر انشاءالله بزارمت . خلاصه عاشق حمام شدی و هرکی خواست بره حمام می خوای با هاشبری و میگی خودم آب  میریزم روی سرم  انگار نه انگار که تا دو هفته قبل از حمام متنفر بود ی  ​   ...
15 ارديبهشت 1393

رفتن به بندر کنگان و بازار دهشیخ لامرد

عزیز دلم توی عید تصمیم گرفتیم یه سر بریم بازار دهشیخ که همه می گفتند جنساش ارزونه و ماهم رفتیم  خلاصه صبح زود راه افتادیم و وقتی رسیدیم هوا یک کم گرم بود ولی لباس بچه هاش حسابی مناسب بود  اما لوازم خونه و اینا نه. خلاصه خاله نعیمه حسابی اونجا خرید کرد . شما هم  حسابی دختر خوبی بودی و هیچی نگفتی . روز بعدم با مامان جون و خاله نعیمه و دایی محمد و بابا مسعود رفتیم بندر کنگان و اونجاحسابی بازی کردی. اینم عکسای دلبرکم ...
1 ارديبهشت 1393

جشن عید واسه یسنا خانوم عید 93

عزیز دلم ببخشید که خییلی دیر به دیر می یام واست  بنویسم آخه نبودیم و تازه از سفر برگشتیم اما بعضی از چیزارو که ازش عکس دارم می نویسم تا برات خاطره بمونه دلبرکم . ما عید همیشه واسه خودمون کیک می گرفتیم چون سالگرد ازدواج من و بابایی بود . امسال تصمیم گرفتیم به مناسبت عید واسه شما کیک بگیریم و یه جشن کو چولو راه بندازیم با حضور  مامان  جون و خاله نعیمه و دا یی محمد چون اونا خونمون بودند و شما حسابی عاشق شلوغی و جشن هستی مامانی .دیگه برم سراغ عکسایی که از شما گرفتم. دلبرکم کنار سفره هفت سین سال 93    ...
1 ارديبهشت 1393

سوم و چهارم فروردین 93

 سوم  فروردین دیگه آماده شدیم تا بیام خونه چون بابا فردا باید بره سر کار , اما از اونجایی که همش تو شلوغی بودی و نمی تونستی تنها باشی خاله نعیمه هم با ما اومد  و تو حسابی خوشحال از اینکه خاله نعیمه با ما می یاد و حسابی شاد و سر حال بودی تو ماشین   چهارم فروردین با خاله نعیمه رفتیم پارک شهرک و کلی عکس های خوشگل ازت گرفتم  اینم عکس های عزیز دل   سفره هفت سین فرهنگسرا   دختر خوشگلم ممنون که اومدی          ...
5 فروردين 1393

دوم فروردین 93

عزیز دلم امروز خونه مامانجون ( مامان بابا ) بودیم و عمه سعیده و عمه حمیده و عمو علی و عمو محمد و باباجون بودن و ظهر تا شب اون جا بودیم عیدی هم همشون بهت پول دادن دستشون درد نکنه اینم عکس های شما روز دوم فروردین خونه مامان جون  ...
5 فروردين 1393

عید آمد عید آمد سال اسب سال 93 (عزیزم عیدت مبارک)

سلام دخترم . خوبی عزیز دلم ؟ عیدت مبارک . امیدوارم عزیزم سال خوبی واست باشه . امسال سومین عید ی که با ما بودی  و من و بابایی  حسابی خرسندیم که تو وجود نازنین رو داریم که می تونیم با تو سال نو شروع کنیم و امیدوارم که سال حوبی برای تو و بابایی و خانوادم و کل دوستان باشه . روز اول فروردین خونه مامان جون بودیم و خاله نعیمه هم بود تو حسابی خوشحال بودی و سر از پا نمشناختی .         ...
5 فروردين 1393

آخرین پست وبلاگ دخترم در سال 92-اسفند

دختر عزیزم سلام خوبی دخملی ؟فکر کنم مامانی این آخرین پستیه که امسال واست می نویسم ,چون سه شنبه عازم سفریم  و می خوایم بریم خونه مامان جون اینا . عزیزم خیلی خوشحالی و می گی بریم پیش دایی معین.بعد می گی دایی معین بازی می کنه باهام ؟ می گم :آره عزیزم دیروز داشتم بهت ناهار می دادم ,یدفعه بابا گفت: بهش بده ندا . حالا امروز داشتم بهت غذا می دادم تا یه لقمه دیرتر می دادم , می گفتی :بهش بده ندا. الهی قربونت بشم که اینقدر نازی مامان . راستی 28 سالگرد ازدواج من و بابایی هست امسال هم مثله هر سال کیک می خریم البته امسال  خونه خودمون نیستیم      امیدوارم سال 93 سال خوب , پر ازشادی و انرژی مثثثثثثثثثثثثث...
24 اسفند 1392

یسنا عسلی و کتاباش

دخترم سلام عسلم سلام  یسنام سلام الهی که مامان قربون اون استعدادت بشه  اون روز نمایشگاه کتاب رفتیم من وشما وبابایی  شما هم از اونجایی که خیلی عاشق کتابی ما همش واسه تو خرید کردیم الان در حدود 120 حلد کتاب داری امیدوارم بتونم اینا رو واست بخونم تو هم بتونی ازشون استفاده کنی .اما هزار ماشالله اینقدر خودت علاقه نشون می دی که هر شب یه کتاب می یاری و می گی مامان قصه بگووووووووووووووو واینم عکسات دلبرکم که کتاباتو ریخته بودی و داشتی باهاشون بازی می کردی .مرسی مهربونم که اینقدر دوست داشتنی هستی ...
21 اسفند 1392