یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

من و عروسکم یسنا

دخترم

دختر که باشی نفس بابایی لوس بابایی  عزیز دردونه بابایی حتی اگه بهت نگه. دستت رو میذاره و روی چشمات و میگه: این تویی که به چشمای من سوی دیدن می دی. خلاصه دختر............ یک کلام............... نفس باباست ...
16 دی 1392

یسنا عسلی این روزا در خانه (92/10/9)

عزیزم این روزای زمستونی توی خونه هستی و با اسباب بازی و موبایل و از این جور چیزا خودتو سر گرم می کنی.دوست دارم بزارمت مهد , از یه طرف می گم زمستونه شاید سرما بخوری و از طرف دیگه دلم واست میسوزه که تنهایی و دوست داری کسی باشه که باهات بازی کنه . اینم یسنا خوشگل منه که تو خونه خودشو با چیزاش سرگرم میکنه .اما مامان بدون که من کنارتم و هیچ وقت نمیذارم که حوصله دخترکم سر بره . فدات شم    عروسک من با عروسکاش یسنا ی من با توپاش               ...
9 دی 1392

روزمرگیهای عسلم (یسنا)

    سلام به دختر نازم , عزیزم خیلی وقته که میخوام برات بنویسم اما همش درگیر روزمرگی و کارهای روزانه ام که کمتر وقت میکنم بیام واست بنویسم .دخترم این روزا که وارد 2 سالگی شدی و خیلی بیشتر می فهمی و عاقل شدی و دیگه جمله می گی .مثلا دیشب داشت می گفتی :وا وای وای می گفتم مامان چته: می گفتی کمرم درد داره خیلی بامزه بودی . فکر کنم از مامان جون یاد گرفته بودی که اون رو ز داشت می گفت کمرم درد داره . قربونت بشم که سریع چیزا رو می گیری. دیروز عصرم رفته بودی لباساتو از تو دراور اورده بودی بیرون مثله مامان که لباسا رو می ندازه رو شوفاژ ,تو هم لباسای تمیزتو انداخته بودی رو شو فاژ ومیگفتی کثیفه       ...
8 دی 1392

یسنا خانومی کنار دریا

دیروز بابا گفت آماده بشیم تا بریم کنار دریا . من ویسنا هم از خدا خواسته وسایلمونو جمع کردیم و آماده شدیم یسنا رو که عشق دد است و فوری میگه لباس ,و لباسشو بیرون میاره تا لباس بپوشه واسه دد.دخترم این روزا حسابی عاقل شده و همه چی رو می فهمه و تقریبا می تونه مفهوم کلماتو بفهمه فدات شم دخترم که اینقدر تو عاقلی . دو هفته دیگه دخترمو می خوام بزارم مهد و دارم کم کم از پوشک گرفتنم بهش یاد می دم شیرین زبونی های یسنا وقتی ازش می پرسیم اسمت جیه میگه نسنا (یسنا) فامیلت چیه متازی (ممتازی) چند سالتونه میگه 2 سالم متولد کجایی شیراز اسم بابات چیه مشعود (مسعود) اسم مامانت چیه ندا اینم چند تا از عکسای یس...
27 آذر 1392

بازم تولد یسنا گلی

این دومین باریه که تولد 2 سالگیه یسنا خانومو می گیریم چون یسنا تو ماه محرم دنیا اومده مجبور شدم یه ماه قبل تولدشو بگیریم روز عید غدیر ، و این بارم روز تولد اصلی خودش یعنی 92/9/9 این بار یه کیک کوچک سفارش دادیم و تولد یسنا رو خونه مامان جون گرفتیم یه تولد کوچک مثله خود دخترم اینم عکس های تولد یسنا خانومی   عزیزم تولد 2 سالگیت مبارک ...
27 آذر 1392

یسنای عزیزم این روزا درخانه

دخنر عزیزم این روزا تو خونه ای و به خاطر بارندگی اصلا نمیتونم بیرون ببرمت آخی دیشب داشتی می گفتی مامان دد منم چون بارون میاومد نتونستم عزیزمو جایی ببرم آخی خیلی دلم سوخت چون تو عاشق بیرون رفتنی اما این هفته میخوایم بریم خونه مامان جون و 2 هفته ای بمونیم اما دیروز یه سر بردمت حمام وتو که اصلا حمام دوست نداشتی اصلا دیروز نق نزدی  وموقع برگشتنه با همه چیزای تو حمام  خداحافظی میکردی و میگفتی بای بای   اینم یسنا خانوم بعد ازبیرون آمدن از حمام  خلاصه عزیزم باید این روزا تو رو توی خونه سرگرم کنم یا با لپ تاپ یا موبایل یا سه چرخه. عزیزم کمتر علاقه به عروسک و اسباب بازی داری بیشتر به موبایل و آی پد واینج...
1 آذر 1392

ماه محرم 92 یسنا درتهران

امسال تصمیم گرفتیم که ماه محرمو بریم تهران تا دخترم تاسوعا وعاشورا تهران باشه وبه همین خاطر یک شنبه هفته پیش بلیط گرفتیم وساعت 5 پرواز داشتیم تا رسیدیم خانه خاله نعیمه ساعت 8 بود .خاله نعیمه هم کلی ذوق زده شده بود که ما میخوایم بریم اونجا مخصوصا به خاطر تو عروسکم , خلاصه رفتیم شما وقتی توی فرودگاه بودی وقتی توسال نشسته بودی هر هواپیمایی را میدیدی میگفتی هبا پیما  البته با همون شیرین زبونی هات.خلاصه خیلی دلشوره داشتم گفتم اذیت نشی توی هواپیما ,آخه سری های قبل نق نق میکردی وخسته میشدی اما این سری اصلا اذیت نشدی اینم بگم که بابا کار داشت نتونست باهامون بیاد ولی خیلی دوست داشت که اونجا باشه انشاءالله سری بعد   یسنا ...
29 آبان 1392